نوشته های پراکنده
براي کشتن يک پرنده يک قيچي کافي ست. لازم نيست آن را در قلبش فرو کني يا گلويش را با آن بشکافي. پرهايش را بزن... خاطره پريدن با او کاري مي کند که
خودش را به اعماق دره ها پرت کند ...
امروز را براي ابراز احساس به عزيزانت غنمينت بشمار شايد فردا احساس باشد اما عزيزي نباشد
جائي در پشت ذهنت به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه چيز هست
رفتنت اغاز ویرانیست حرفش را نزن،ابتدای یک پریشانست حرفش را نزن،دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا،دل شکستن کار اسانیست حرفش را نزن
چه بی تابانه می خواهمت ای که دوریت آزمون سخت زنده به گوریست
مرا به عشق وسوسه میکنی که چه ؟ رفتنی هم که نباشی٬ ماندنی نیستی
تاريک ترين ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشيد است پس هميشه اميد داشته باش
اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم
میان این دو یکی را انتخاب کنم آزادی را انتخاب می کنم
تا بتوانم به بی عدالتی اعتراض کنم
زندگي همچون بادکنکي است در دستان کودکي که هميشه ترس از ترکيدن آن لذت داشتن آن را از بين ميبرد
چهارشنبه 8 دی 1389 - 4:10:32 AM